پر از فریادم و دم به دم بر حجم سکوتم می افزایم.

پر از بغضم و دم به دم  لبخندهایم  بیشتر لبانم را می آزارد.

پر از نبودنم و دم به  دم از بودن می سرایم.

تا به کجا من باید باشم و تو خود ندانی که هستی یا نه؟!

تا به کجا این اشکهای فروچکیده باید در انتظار دستانت بمانند تا شاید روزی بیایی و پاکشان کنی

تا به کجا من باید حواسم به بلور شیشه های دلت باشد و تو...

دم به دم به سکوت نگاهم تلنگر بزنی؟

دیگر باور کرده ام که بغض ناناز دلت را نمی لرزاند

دیگر باور کرده ام که (( قهر می کنم )) هایم حتی خیالت را نمی آزارد.

دیگر باور کرده ام که (( جان - من )) های من برایت شده است پوچ تر از پوچ
همه را باور کرده ام.

همه را...
تنها باور ندارم
تو ... همان دیروز باشی
تو را به نگاه  همیشه دلتنگ ناناز سوگند
تو را به نجابت عشق سوگند
تو را به باران سوگند
تنها بگو..
به جرم کدامین ناناز نبودن - ناناز همان دیروز نیستی


منتظر ماندم که نبودنم را حتی به اندازه نوازش نسیمی حس کنی... افسوس که حتی رفتنم را ندیدی

دلتنگیهای من

دلنوشته های ساده ام غریبانه در نگاه تو ،

آشنایی را می جوید
دوستت دارم ساده مثل نوشته هایم
مثل لحظه ای که گل سرخ را به یاد تو می بویم و بر
 
گلبرگش می نویسم؛
دلم برایت تنگ شده بیشتر از همیشه
چگونه عشق را در حجم بزرگ اندیشه ات ترجمه کنم !؟
من که دنیای کوچکم را به تو بخشیدم ، تا در تو گم شوم
دلنوشته های ساده ام ، کجا می تواند به چشمان تو از آتش

درونم حکایت کند
دلم برایت تنگ شده بیشتر از همیشه

               

هنوز هم پشت دیوار سخت و سنگی فاصله ، هر شب در
 
سکوت بی پایانش تو
را می جویم ، تا به دنیای سادگیم میهمانت کنم ، آنجا که

شوری اشکهایم وقتی
بر لبانت می نشیند ، آغوشت بوی عشق می گیرد ، من در
 
نگاه عاشقت می خوانم
کاش این شب پایانی نداشت ..........
کاش این شب پایانی نداشت ..........

وقتی خیلی خسته ای خسته از دنیا واتفاقهای سهمناکش و به دنبال جایی
 
میگردی که خلوتگاه دنجی برای تو باشد...

اما هرچه در این دنیای بی انتهای غریب جستجو میکنی بیشتر مطمئن

میشوی که پیدا کردن همچین جایی محال است. ان وقت است که کسی را

صبور تر از اسمان نمی یابی سر را بالا میگیری و با تمام وجود فریاد

میزنی...

خیلی بلند..... انقدر که دیگر فشار غم و خستگی را حس نکنی


سخاوت او بی اندازه است...




 

پرنده از غم هجران تو چه باید کرد؟

دلم برای نگاهت بهانه می گیرد

دلم اگر بروی در خزان هجرانت

چو یک کبوتر بی اب و دانه می میرد


به جان برگ گل یاس باغ دل سوگند

قسم به عاطفه یک نگاه دریایی

قسم به بارش شمع وجود یک انسان

قسم به شهر پر از ساکنان رویایی

 

قسم به واژه کمرنگ عشق در مهتاب

قسم به ترجمه نیلی شکیبایی

قسم به عاطفه نقره فام چشمانت

قسم به هجی مفهوم یک شکوفایی

 

بمان همیشه که بی تو شکوفه می میرد

دگر میان گلستان گلی نخواهد ماند

بدون تو گل و گلدان غریب خواهد شد

دگر میان چمن بلبلی نخواهد ماند


شکسته می شود از دوریت بلور دلم

بدون تو تپش قلب من چه بی معناست

بدون تو دلم از تب همیشه خواهد سوخت

بدون خنده ی تو قب غنچه ها تنهاست

 

غم نبودن تو در کنار من سخت ست

حضور آبیت اینجا چقدر زیبا بود

چگونه می شود اکنون میان غربت باغ

بدون زمزمه آبی تو اینجا تنها بود

بدون یاد تو قلبم کویر خواهد شد

بمان همیشه که بی تو نسیم غمناک است

تمام کلبه چشمم تمام شهر دلم

ز قطره قطره باران اشک نمناکست


بگو ستاره کنارم همیشه خواهی ماند

بگو که قلب من از انتظار لبریزست

بدون تو تپش قلب من چه بی معناست

بیا که بی تو وجودم همیشه پاییزیست

 

قسم به نغمه ی باران بمان بهانه من

بدون تو تپش افتاب کم رنگ است

به هر کجا که روی هر زمان و هر لحظه

دلم همیشه برای نگاه تو تنگ است...