-
تغییر آدرس وبلاگ
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 12:01
سلام دوستای عزیزم.بعد از تغییر کردن blogsky ,تمامی قالب های قدیمی حذف شدن و همینطور که میبینین تمامی لینکها هم از بین رفتند .اینو گفتم که ازم دلخور نباشینو بدونین که در اولین فرصت، لینکها رو میذارم وبلاگ رو به آدرس دیگه ای انتقال دادم.ازاین به بعد همه مطالب،توی آدرس زیر نوشته میشن: www.omidzendegi.blogfa.com منتظر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 10:15
نیمکت کهنه ی باغ خاطرات دورش را دراولین باران زمستانی از ذهن پاک کرده است خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم... خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی... (حسین پناهی ) گاهی یه پرده ی تیره میاد، میشینه روی تمام شادی ها و فکرا و کارای مثبتمون ... وقتی دلیلشو نفهمی ، می تونی به هر چیزی ربطش بدی ! به خاطره هات ، به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 09:14
برگ از درخت خسته می شه ... پ ا یی ز بهونه اس... شباهنگام در ایوان می ایستم به هیاهوی ستارگان در آسمان باغ گوش فرا می دهم گوش کن ستاره ای صفیرکشان فرو می افتد خاموش می شود پای برهنه روی سبزه ها مرو! باغ من از خرده ستاره های شکسته فرش شده است. ادیت سودرگران وقتی دلت میگیره .. وقتی دلت آواره میشه .. وقتی هیچ سرپناهی...
-
به مسافر سرزمین هیچکس ( دلارام عزیزم)
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 09:37
این شعر رو تقدیم میکنم به دوست نازنینم که با صحبتهاش منو به آرامش رسوند.. ازت ممنونم برای تو مینویسم برای جوانه هایت برای قامت نازک خیال برای اندیشه هایت و برای عشق که در سینه ی تو می روید برای تو مینویسم برای چشم های روشنت برای جهانی که از نگاه تو میشکفد و(فردا)که به نام تو از افق بر می اید زخمه های باد بر تار های...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 14:37
If you have a big problem... don’t say oh god I have a big problem but say hey problem I have a big god یک دقیقه سکوت به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه و ابلهانه باقی ماند... یک دقیقه سکوت به خاطر امیدهایی که به نا امیدی مبدل شد... یک دقیقه سکوت به خاطر ستاره ی کوچکی که همیشه در آسمان پر ستاره و بی انتها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 09:50
امشب عجیب احساس تنهایی می کنم... با تمام وجود حس می کنم که هیچکس نیست... هیچکس... نشسته ام و به هرچه شکستنی در جهان است می اندیشم... به شکل ماه در قاب حوض آب و به خواب پشت پلک های بیدارو......می دانی؟ بااین چشمهای بسته هرگز نخواهی توانست چشم انتظارِ آمدن ِ کسی باشی. راستی دست هایت را هم از روی گوشهایت بردار. اینها که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 11:15
اگر ماه بودم ، به هر کجا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم و گر سنگ بودم، به هر کجا که بودی سر رهگذر تو جا می گرفتم اگر ماه بودی، بصد ناز ، شاید شبی بر لب بام من می نشستی و گر سنگ بودی ، به هر کجا که بودم مرا می شکستی ، مرا می شکستی !!! پاییز که می آید ... برگها باور نمی کنند... که پایان کار می رسد از راه... بعد رنگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 10:23
کتاب دلتنگی هایم رادرتاقچه دلت جا می گذارم تا اگر روزی تقویم زندگیت خاطرات شیرین گذشته را به یادت انداخت نگاهی به آن افکنده وبدانی از اولین فصل تا آخرین فصل بودنم ،تنها سوالم این بودکه بی پاسخ ماند ... چرا برای خزان دلم ، بهاری نیست........ ؟!؟ ! در این شهرمرده ، دراین دیارکوچک که شب وروزهردوتاریک اند ، دراین روزگار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 13:11
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را... یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست!!! یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر وجواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم... یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم... یادم باشد از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 09:40
چقدر فاصله اینجاست بین آدمها چقدرعاطفه تنهاست بین آدمها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد واو هنوز شکوفاست بین آدمها کسی به خاطر پروانه هانمی میرد تب غرور چه بالاست بین آدمها از صدای شکستن کسی نمی شکند چقدر سردی و غوغاست بین آدمها میان کوچه دل فقط زمستانست هجوم ممتد سرماست بین آدمها زمهربانی دل ها دگر سراغی نیست چقدر قحطی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 08:34
* تلخی نبودن هیچ وقت به فراموشی یک بودن نیست چقدر دلم برای کودکیهایم تنگ است... دل بستگی ها را پنهان کرده ام... این بار جایی بلند تر از آنکه دستم باز به آن برسد...و ساعاتی رااز کودکی برای خودم نگه داشته ام... ساعات ط و لانی تماشای گنجشک ها را در بعد از ظهر های تابستان به اندازه تمام روزهای زندگیم خسته ام.... احساس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 07:22
ما واقعاً تا چیزی رو از دست ندیم، قدرشو نمی دونیم. ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست نیاریم، نمی دونیم چیزی رو از دست دادیم. اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم همین کارو بکنه. پس انتظار عشق متقابل نداشته باش. فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه اینطور نشد، خوشحال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 15:50
جاده بی انتها و پاهای خسته از رفتن و هرگز نرسیدن ..... هر کجا از تو نوشتم و از تو گفتم ... تو را نه با غزل و قصیده ، نه پنهان و دشوار.... تو را از دلی به فریاد کشیدم که تنها ثروت روزهای عمرم بود که در حسرت داشتنت ناگفته ها دارد ...... تو را ساده خواندم ، تا هر گاه شانه هایت تنها مرهم خستگیها بود بی هزار اگر و اما و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 10:24
داستان درباره ی یک کوه نورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله ی کوه پایش لیز خورد. و در حالیکه به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 14:20
خدای من! چه به دور از کینه، عشق و بزرگی ات را به ناناز نشان دادی. چه پر عطوفت، دست مهر بر سر آرزوی به تاراج رفته ام کشیدی. چه پر شور، امید را در تاریکی فردایم دمیدی. خدای من! ناناز شرم دارد...شرم. تو تا این اندازه به خیالم نزدیک بودی من کور کورانه تو را فریاد می کردم؟!... تو در من حل بودی و من تو را در دورها می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 13:04
پر از فریادم و دم به دم بر حجم سکوتم می افزایم. پر از بغضم و دم به دم لبخندهایم بیشتر لبانم را می آزارد. پر از نبودنم و دم به دم از بودن می سرایم. تا به کجا من باید باشم و تو خود ندانی که هستی یا نه؟! تا به کجا این اشکهای فروچکیده باید در انتظار دستانت بمانند تا شاید روزی بیایی و پاکشان کنی تا به کجا من باید حواسم به...
-
دلتنگیهای من
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 08:35
دلنوشته های ساده ام غریبانه در نگاه تو ، آشنایی را می جوید دوستت دارم ساده مثل نوشته هایم مثل لحظه ای که گل سرخ را به یاد تو می بویم و بر گلبرگش می نویسم؛ دلم برایت تنگ شده بیشتر از همیشه چگونه عشق را در حجم بزرگ اندیشه ات ترجمه کنم !؟ من که دنیای کوچکم را به تو بخشیدم ، تا در تو گم شوم دلنوشته های ساده ام ، کجا می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 08:01
وقتی خیلی خسته ای خسته از دنیا واتفاقهای سهمناکش و به دنبال جایی میگردی که خلوتگاه دنجی برای تو باشد... اما هرچه در این دنیای بی انتهای غریب جستجو میکنی بیشتر مطمئن میشوی که پیدا کردن همچین جایی محال است. ان وقت است که کسی را صبور تر از اسمان نمی یابی سر را بالا میگیری و با تمام وجود فریاد میزنی... خیلی بلند........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 10:29
تو مثِ یه گل سرخی ، توی باغ بی بهار توی شهر شب گرفته مثل عطر تک سوار تو مثِ یه شاکلیدی ، واسه قفل این قفس بگو با منی همیشه تا نیفتم از نفس به ســراغم تــو بیا تو که مـحبوب منی به اسیری که به تنهایی و خاک است درون سری از لطف بزن و به همــراه بیاور دو سه چــــیزی زیبــــــا : یک چراغی از نـور و کتابی از عشـــــــق و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 13:57
وقتی که گریه ام میگیره دلم میگه مبارکه قدر اشکاتو بدون هنوز چشات بی کلکه دلم می خواد ... دلم می خواد آنقدر کارهای مختلف داشته باشم که دیگه وقت فکر کردن رو هم نداشته باشم... دلم می خواد خیلی حرفا رو نمی زدم... دلم می خواد بیشتر به خودم مسلط بودم و تصمیماتی که می گیرم رو عملی می کردم... دلم می خواد زودتر به یه جایی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 16:43
دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که به من بخشیدی. هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود. اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند. بدترین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 09:05
گاهی شعر سراغم را می گیرد ، گاهی تو چه فرق می کند ؟ هردو ختم می شوید به دلتنگی من... ـ در این روز هایی که هیچ کس به فکر من نیست و هیچکس تلاطم روح مرا نمی تواند درک کند تنها تو هستی که مرا به گریه می اندازی زیرا حس می کنم که چشم های تو از فرسنگ ها راه دور نگران من است ـ
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 14:00
مهم نیست چند بهار در کنار هم زندگی کنیم مهم این است که چند لحظه برای هم زندگی کنیم فقط دو ثانیه طول می کشد که بگویی دوستت دارم فقط سه ثانیه طول می کشد تا امواج عشق را با نگاهت در مردمک چشمانش بنشانی فقط پنج ثانیه زمان میخواد دستش را در دستانت بگیری تا قلبش از محبت سیراب شود تنها چند ثانیه وقت می برد که تلفنی به او...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 11:18
تا کنون به آن لحظه اندیشیده ای که ندایی در گوشت نجوا کند راهی که می روی خطاست... تا کنون به آن اندیشیده ای که روزی کسی برایت بگوید که برای رسیدن به آن چه می خواهی راه را خطا آمدی... تا کنون هیچ گاه بر گشته ای پشت سرت را نظری بیاندازی ببینی که آیا راه دیگری هم برای رفتن بوده که تو نیازموده باشی و ارزش آزمودن داشته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 17:03
بهار را می شناختم...به مهربانی!...به خوبی!...و ترا...که صمیمی تر از نسیم بودی و برگ... اکنون در آستانه این بی بهارترین سال جهان....به شهابی می اندیشم...که ترا با خود برد.... تا آسمان را بارور کند...زمین کوچک بود و گامهای توعاشق ترین... خاکستری تر از همیشه به خواب میروم....شاید با قطره های باران به سراغ تنهایی ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 16:34
راستی میدونید فاصله ی بین انگشت هاتون واسه چیه ؟ واسه ی این که یه نفر دیگه با انگشت هاش این جای خالی رو پر کنه پس به دنبال دستی باش که تا ابد بتونه دستات رو بگیره چند حرف : خود من این جمله ی جبران رو با تمام وجود حس کردم : هر آنکه در نزد تو عزیرتر است بر پریشان کردن روزگار تو توانایی بیشتری دارد... کسی که اعتماد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 16:58
میلاد با سعادت سبب خلقت ؛ بزرگ بانویی که به تعبیر امام خمینی اگر مرد بود به جای رسول الله بود ؛ مهربانترین مادر دنیا ؛ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و همچنین روز زن را به تمام زنان و مادران عزیز تبریک میگم function noRightClick() { if (event.button==2) { alert(............................................!!!!') } }...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 10:07
چشمهای نازت مونده به یادم شاید .. چشم باز کنم .. و هنوز گِلی باشم .. در دستان تو .. از چی می نویسم؟ .. خیال تو نرمک نرمک معطرم کرد .. یه دردی تو این دل من هست که نه می تونم بگم و نه اگر بگم کسی می تونه کمکم کنه . یه دردی تو این دل من هست که هیچ جا و هیچ طوری نمیشه اون رو ریخت بیرون . یه دردی تو این دل من هست که شاید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 16:54
خدایا ! امشب اومدم به درگاهت ... امشب با چشمهای پر اشک اومدم پیشت ... مگه نمیگفتی بنده هات رو اینطوری بیشتر دوست داری...من هم همینطوری اومدم خدایا ! خدای خوب و مهربون من ... کمک کن ... کمکم کن تا بتونم ... خدایا تو خودت بهتر میدونی ... تو همه چیز رو میدونی ... تو از راز دل بنده هات آگاهی تو صلاحشون رو بهتر از خودشون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 10:14
ک اش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت ک اش می شد راه سرد عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت... به یاد ارزوهایی که می میرند سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد .... ثانیه ها را بنگر که چه محزون موسیقی تنهایی را می نوازد .... وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را...