خدای من! چه به دور از کینه،

عشق و بزرگی ات را به ناناز نشان دادی.

چه پر عطوفت، دست مهر بر سر آرزوی به تاراج رفته ام

کشیدی.

چه پر شور، امید را در تاریکی فردایم دمیدی.

خدای من! ناناز شرم دارد...شرم.

تو تا این اندازه به خیالم نزدیک بودی من کور کورانه تو را

فریاد می کردم؟!...

تو در من حل بودی و من تو را در دورها می جوییدم؟!...

تو من بودی و من فارغ از حضورت، تن به سکوت داده

بودم؟!...

چه سرشار از هویت بودم و بی هویت می نمودم...


چه از تو بودم و خود را جدا از تو می پنداشتم.

من بودم اما گویی نبودن را باور کرده بودم.

و تو...

بودی و من بودنت را از یاد برده بودم...

شرم دارم... شرم.

از تو، حضورت، عشقت، سکوتت، صبرت، خدایی ات،...

شرم دارم... شرم.

ناناز چه گوید که در واژه بگنجد؟ که هیچ واژه ای او را یاری
 
نمی کند.

خدایی ات را به نگاهم باوراندی، ...خدای من!

تنها همین.

خدایا با تمام وجودت میخوامت و دوستت دارم


از همه دوستان عزیز میخوام برای بهبودی حال  مامان من هم دعا کنن

پر از فریادم و دم به دم بر حجم سکوتم می افزایم.

پر از بغضم و دم به دم  لبخندهایم  بیشتر لبانم را می آزارد.

پر از نبودنم و دم به  دم از بودن می سرایم.

تا به کجا من باید باشم و تو خود ندانی که هستی یا نه؟!

تا به کجا این اشکهای فروچکیده باید در انتظار دستانت بمانند تا شاید روزی بیایی و پاکشان کنی

تا به کجا من باید حواسم به بلور شیشه های دلت باشد و تو...

دم به دم به سکوت نگاهم تلنگر بزنی؟

دیگر باور کرده ام که بغض ناناز دلت را نمی لرزاند

دیگر باور کرده ام که (( قهر می کنم )) هایم حتی خیالت را نمی آزارد.

دیگر باور کرده ام که (( جان - من )) های من برایت شده است پوچ تر از پوچ
همه را باور کرده ام.

همه را...
تنها باور ندارم
تو ... همان دیروز باشی
تو را به نگاه  همیشه دلتنگ ناناز سوگند
تو را به نجابت عشق سوگند
تو را به باران سوگند
تنها بگو..
به جرم کدامین ناناز نبودن - ناناز همان دیروز نیستی


منتظر ماندم که نبودنم را حتی به اندازه نوازش نسیمی حس کنی... افسوس که حتی رفتنم را ندیدی

دلتنگیهای من

دلنوشته های ساده ام غریبانه در نگاه تو ،

آشنایی را می جوید
دوستت دارم ساده مثل نوشته هایم
مثل لحظه ای که گل سرخ را به یاد تو می بویم و بر
 
گلبرگش می نویسم؛
دلم برایت تنگ شده بیشتر از همیشه
چگونه عشق را در حجم بزرگ اندیشه ات ترجمه کنم !؟
من که دنیای کوچکم را به تو بخشیدم ، تا در تو گم شوم
دلنوشته های ساده ام ، کجا می تواند به چشمان تو از آتش

درونم حکایت کند
دلم برایت تنگ شده بیشتر از همیشه

               

هنوز هم پشت دیوار سخت و سنگی فاصله ، هر شب در
 
سکوت بی پایانش تو
را می جویم ، تا به دنیای سادگیم میهمانت کنم ، آنجا که

شوری اشکهایم وقتی
بر لبانت می نشیند ، آغوشت بوی عشق می گیرد ، من در
 
نگاه عاشقت می خوانم
کاش این شب پایانی نداشت ..........
کاش این شب پایانی نداشت ..........