ناجی

 

ناجی .....ناجی من

 مشق عشق دفترم یادگار توست

هر چه صفای دل است از نگاه توست

من غریبانه ترین شعر روزگار

مهربانم هر چه دارم از وفای توست

ناجی لحظه های سخت بودنم

کاش بدانی ، هستیم به بقای توست

من تشنه ام ، باران من

بر من ببار ، تا دلم همصدای توست

ناجی من ، ای خوب همیشه و هنوز

تکیه گاه من ، شانه های استوار توست

با من همیشه از دلت بگو

راز بودنم ، دوستت دارم گفتن های توست

ناجی من ، با دل شکسته ام بساز

که در دلم تا ابد ، یاد خدا و عشق پاک توست

سکوت

چقدر دوری از من ...
میان من و تو دریایی به وسعت یک عمر
 زندگی جاریست.
آن طرف دریا دو چشم خیس و لبریز از
 شکایت،این سوی خط زندگی، من و
 قفل سکوت بر لب.
هر گاه بغض تو فریاد می شود، جانم به
 لب می رسد تا بشکند این سکوت
سنگی و برایت ترجمه کند خط به خط
زندگی را ...
دنیا خیلی بزرگ است و دل من کوچک!
بگذار دلتنگی هایم رنگ عشق بگیرد تا
در سکوت و بی رحمی این دنیا نمیرد .

انتظار

در کوچه های سرد و تاریک شهر من

 

هزاران صدای خوش زنده

 

با هزاران گام خسته و برهنه می گذرد

 

در کوچه های سرد و خالی شهر من

 

صداست که منتظر است

 

خاطره ها بر خواب رفته اند

 

و من هنوز منتظر ، پشت پنجره ی بسته

 

به انتظار نشسته ام

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم .

 

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .

 

پس از یک جستجوی نقره ای درکوچه های آبی احساس

 

تو را از بین گل هایی که در تنهاییم رویید ، با حسرت جدا کردم

 

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

 

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

 

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

 

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم .

 

همین بود آخرین حرفت

 

و من از عبور تلخ و غمگینت

 

حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

 

نمی دانم چرا رفتی

 

نمی دانم چرا، شاید خطا کردم

 

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

 

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه

 

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

 

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

 

و بعد از رفتنت رسم نوازشی در غمی خاکستر گم شد

 

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

 

تمام بال هایش غرق در انبوه غربت شد

 

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایش خیس باران بود

 

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی را از دست دادم .

 

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

 

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

 

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

 

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

 

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

 

برگرد!

 

ببین که انتظار سرنوشت من چه خواهد شد

 

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

 

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

 

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

 

و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

 

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

 

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

 

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

 

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

 

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم