امشب عجیب احساس تنهایی می کنم...

با تمام وجود حس می کنم که هیچکس نیست...

هیچکس...

 نشسته ام و به هرچه شکستنی در جهان است می اندیشم... به شکل ماه در قاب حوض آب و به
 
خواب پشت پلک های بیدارو......می دانی؟ بااین چشمهای بسته هرگز نخواهی توانست چشم انتظارِ
 
آمدن ِ کسی باشی. راستی دست هایت را هم از روی گوشهایت بردار. اینها که گفتم همه بی صدا
 
می شکنند. مثل دل دوست...




"چه تنگنای سختی است!

یک انسان یا باید بماند یا برود.

و این هر دو،

اکنون برایم از معنی تهی شده‌است

و دریغ که راه سومی هم نیست!"

دکتر شریعتی