تا کنون به آن لحظه اندیشیده ای که ندایی در گوشت نجوا کند راهی که می روی خطاست...
تا کنون به آن اندیشیده ای که روزی کسی برایت بگوید که برای رسیدن به آن چه می خواهی راه را خطا آمدی...
تا کنون هیچ گاه بر گشته ای پشت سرت را نظری بیاندازی ببینی که آیا راه دیگری هم برای رفتن بوده که تو نیازموده باشی و ارزش آزمودن داشته باشد؟...
دلم می خواد به خودم اطمینان بدم این کاری که می کنم درست ترین کاره.ولی هیچ وقت جراتش رو ندارم...دلم می خواد یه روز وقتی برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم یه نفس راحت بکشم ...
امشب حال غریبی دارم....رها شده ام.....گم شده ام.....پیدایم نمی کنند.....
باز امشب زمان مرا به مسخره گرفته.. و زمانه به من نیشخند می زند......
بهار را می شناختم...به مهربانی!...به خوبی!...و ترا...که صمیمی تر از نسیم بودی و برگ...
اکنون در آستانه این بی بهارترین سال جهان....به شهابی می اندیشم...که ترا با خود برد....
تا آسمان را بارور کند...زمین کوچک بود و گامهای توعاشق ترین...
خاکستری تر از همیشه به خواب میروم....شاید با قطره های باران به سراغ تنهایی ام بیایی...
با خاطره ای محو....
از ورای نگاه های همیشگی ات....
و دستهایت که دیگر غریبه اند....
به آنسوی تو نگاه می کنم....
تو را نمی بینم...اما دلتنگیم را خیلی خوب می بینم...
راستی میدونید فاصله ی بین انگشت هاتون واسه چیه ؟
واسه ی این که یه نفر دیگه با انگشت هاش این جای خالی رو پر کنه
پس به دنبال دستی باش که تا ابد بتونه دستات رو بگیرهچند حرف:
خود من این جمله ی جبران رو با تمام وجود حس کردم :
هر آنکه در نزد تو عزیرتر است بر پریشان کردن روزگار تو توانایی بیشتری دارد...
کسی که اعتماد نمیکنه خیانت کاره ! و کسی که اعتماد میکنه .... خیانت میبینه !
سختی هاست که تو را سخت می کند...
دریا دنیا را میبیند، خروش میکند، فریاد میکند، موج میزند، مرداب هم دنیا را میبیند، و سکوت میکند...
خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و با هم بودن
it is wrong to think that love comes from long companionship and perserving courtship.love is the offspringof spritual affinity and unless that affinity is created in a moment ,it will not be created in years or even generations.
جبران خلیل جبران
.در میان من و تو فاصله هاست ...
گاه می اندیشم ... می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!...
تو توانایی بخشش داری .
دستهای تو توانایی آن را دارد ... که مرا زندگانی بخشد ...
چشم های تو به من می بخشد ... شور عشق و مستی ...
و تو چون مصرع شعری زیبا ... سطر بر جسته ای از زندگی من هستی...
دفتر عمر مرا ... با وجود تو شکوهی دیگر ... رونقی دیگر هست ...
می توانی تو به من ... زندگانی بخشی ... یا بگیری از من ... آنچه را می بخشی.
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه ... بی تو سرگردانتر از پژواکم در کوه ...
گرد بادم در دشت ...
برگ پاییزم در پنجه ی باد ...
بی تو سرگردان تر از نسیم سحرم ...
بی تو ... اشکم -
دردم -
آهم ... آشیان برده ز یاد ...
بی تو خاکستر سردم ... خاموش ...
نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق ...
نه مرا بر لب ، بانگ شادی ...
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
کاستن
کاهیدن
کاهش جانم ... کم کم ...
چه کسی خواهد دید ، مُردنم را بی تو ؟
بی تو مُردم ... مُردم.
چه کسی باور کرد ... جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟