خدایا..!
به دلم بیاموز که به هنگام تنهایی ودلتنگی تنها تو را بهانه کند...
خدایا..!
از تو هیچ نمی خواهم فقط زین پس به جای قلب پر احساسم ؛
سنگی درون سینه ام بگذار...
یک وقتهایی احساس می کنم که باید باور کنم ، این تاریکی تلخ را ......
یک وقتهایی احساس می کنم که زمان برایم متوقف شده ،
انگار که هیچ چیز
نمی خواهد تغییر کند ، گرچه تغییر می کند اما تغییراتی که
بیشتر دلم رامی سوزاند...
دلم از دست آدمهای زندگیم خیلی گرفته ، کاش می فهمیدند چقدر
دلم آتش می گیرد از حرفهایشان ، کارهایشان ......
یک وقتهایی حتی از خودم هم خسته می شوم ، همیشه می گویم
درست می شود، همیشه می گویم صبر داشته باش ، اندکی صبر سحر نزدیک است ...
و اکنون خودم از تو می پرسم ای مهربانترین ، سحر کجاست ؟
می دانم ، خوب می دانم لحظاتی که نزدیک سحریم خیلی کند و
آرام می گذرند ، اما انگار زمان اینجا متوقف شده ....
می گذرد اما شرایط سخت تر می شود .
نمی دانم چگونه است که تا احساس می کنی روال زندگیت دارد
می افتد در راه هموار؛ ناگهان اتفاقی می افتد و همه چیز را
برهم می زند ........چقدر این روزها تنهایم ، روزگار غریبیست
نازنین ...
گاهی دلم می خواست من هم می توانستم مثل همه آدمهایی شوم
که شکستن دل دیگری برایشان به راحتی آب خوردن است ...
تا حالا شده دلت برای دل خودت بسوزد ، این روزها دلم برای
دل خودم می سوزد......
خداوندا می دانم ، تو هستی ، همیشه ، همه جا و تنها و تنها
یاد تو بوده که امیدم داده برای ادامه دادن ، برای نهراسیدن و واندادن ....
پس نگذار سوسوی فانوس امید خانه تاریک دلم هم خاموش
شود ......
اکنون؛ نهال گردو
آنقدر قد کشیده
تا بابتِ آن قلبِ تیرخورده ای
که کـَـنـده ام؛
ریشخندم کُـنـد….
همیشه وقتی تنها و نا امید و ملول
تنت و روانت از دست این و آن خسته است .........
همیشه وقتی رخسار این جهان تاریک است ..........
همیشه وقتی درهای آسمان بسته است .........
همیشه !
گوشه گرمی به نام دل با تو هست که صادقانه تراست از هر که با تو پیوسته!
به دل پناه ببر که آخرین پناه توست !
به دل پناه ببر که تو را چنان که تمنای توست دوست می دارد!
(
فریدون مشیری)ای عشق، پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته! راه پنداشتمت
ای عشق، پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته! راه پنداشتمت
ای چشم سیاه، اه ای چشم سیاه
اتش بودی، نگاه پنداشتمت
خداوندا...
من از تنهائی و برگ ریزان پائیز من از سردی سرمای زمستان
من از تنهائی و دنیای بی تو می ترسم
خداوندا..
من از دوستان بی مقدار من از همرهان بی احساس
من از نارفیقیهای این دنیا می ترسم
خداوندا...
من از احساس بیهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم
خداوندا...
من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم
خداوندا...
من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...
خداوندا...
من از خود نیز می ترسم ...
خداوندا... پناهم ده