سکوت

چقدر دوری از من ...
میان من و تو دریایی به وسعت یک عمر
 زندگی جاریست.
آن طرف دریا دو چشم خیس و لبریز از
 شکایت،این سوی خط زندگی، من و
 قفل سکوت بر لب.
هر گاه بغض تو فریاد می شود، جانم به
 لب می رسد تا بشکند این سکوت
سنگی و برایت ترجمه کند خط به خط
زندگی را ...
دنیا خیلی بزرگ است و دل من کوچک!
بگذار دلتنگی هایم رنگ عشق بگیرد تا
در سکوت و بی رحمی این دنیا نمیرد .

انتظار

در کوچه های سرد و تاریک شهر من

 

هزاران صدای خوش زنده

 

با هزاران گام خسته و برهنه می گذرد

 

در کوچه های سرد و خالی شهر من

 

صداست که منتظر است

 

خاطره ها بر خواب رفته اند

 

و من هنوز منتظر ، پشت پنجره ی بسته

 

به انتظار نشسته ام

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم .

 

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .

 

پس از یک جستجوی نقره ای درکوچه های آبی احساس

 

تو را از بین گل هایی که در تنهاییم رویید ، با حسرت جدا کردم

 

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

 

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

 

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

 

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم .

 

همین بود آخرین حرفت

 

و من از عبور تلخ و غمگینت

 

حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

 

نمی دانم چرا رفتی

 

نمی دانم چرا، شاید خطا کردم

 

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

 

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه

 

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

 

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

 

و بعد از رفتنت رسم نوازشی در غمی خاکستر گم شد

 

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

 

تمام بال هایش غرق در انبوه غربت شد

 

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایش خیس باران بود

 

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی را از دست دادم .

 

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

 

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

 

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

 

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

 

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

 

برگرد!

 

ببین که انتظار سرنوشت من چه خواهد شد

 

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

 

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

 

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

 

و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

 

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

 

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

 

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

 

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

 

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم   

 

با من بمان

وقتی سیل اشک ازآسمان ابری دلم به چشمانم می ریزد ۰۰۰

نمیدانی چگونه محتاجم به دستانت ، که پناهی شود تا ویرانم نکند روزگار بیکسی،

زیر رگبار ملامت و سرزنشهای تو می شکنم و تشنه تر از همیشه نگاه پر مهرت را

طلب می کنم ۰۰۰

مرا از دیروزم مپرس که امروزم رنگ تو دارد و فردایم بی تو آخرین فصل عمرم ۰۰۰

ببین معمای پیچیده ی خیال تو سخت و سنگی نیست ۰۰۰

باغبان عشق و محبت، باران باش و ببار

 آفتاب باش و بتاب

که این گل تا همیشه محتاج دستان نوازشگر توست ۰۰۰

 

                     

 

باغبان زندگی ، گل هر روز با اشک محبت را اینگونه هجی می کند

م ( من و تو ) ح ( حامی و یاور ) ب ( با هم و برای هم ) ت ، تا همیشه تا ابد