در کوچه های سرد و تاریک شهر من
هزاران صدای خوش زنده
با هزاران گام خسته و برهنه می گذرد
در کوچه های سرد و خالی شهر من
صداست که منتظر است
خاطره ها بر خواب رفته اند
و من هنوز منتظر ، پشت پنجره ی بسته
به انتظار نشسته ام
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم .
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .
پس از یک جستجوی نقره ای درکوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهاییم رویید ، با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم .
همین بود آخرین حرفت
و من از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا، شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازشی در غمی خاکستر گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در انبوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایش خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی را از دست دادم .
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد!
ببین که انتظار سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
وقتی سیل اشک ازآسمان ابری دلم به چشمانم می ریزد ۰۰۰
نمیدانی چگونه محتاجم به دستانت ، که پناهی شود تا ویرانم نکند روزگار بیکسی،
زیر رگبار ملامت و سرزنشهای تو می شکنم و تشنه تر از همیشه نگاه پر مهرت را
طلب می کنم ۰۰۰
مرا از دیروزم مپرس که امروزم رنگ تو دارد و فردایم بی تو آخرین فصل عمرم ۰۰۰
ببین معمای پیچیده ی خیال تو سخت و سنگی نیست ۰۰۰
باغبان عشق و محبت، باران باش و ببار
آفتاب باش و بتاب
که این گل تا همیشه محتاج دستان نوازشگر توست ۰۰۰
باغبان زندگی ، گل هر روز با اشک محبت را اینگونه هجی می کند
م ( من و تو ) ح ( حامی و یاور ) ب ( با هم و برای هم ) ت ، تا همیشه تا ابد