خدای من! چه به دور از کینه،
عشق و بزرگی ات را به ناناز نشان دادی.
چه پر عطوفت، دست مهر بر سر آرزوی به تاراج رفته ام
کشیدی.
چه پر شور، امید را در تاریکی فردایم دمیدی.
خدای من! ناناز شرم دارد...شرم.
تو تا این اندازه به خیالم نزدیک بودی من کور کورانه تو را
فریاد می کردم؟!...
تو در من حل بودی و من تو را در دورها می جوییدم؟!...
تو من بودی و من فارغ از حضورت، تن به سکوت داده
بودم؟!...
چه سرشار از هویت بودم و بی هویت می نمودم...
چه از تو بودم و خود را جدا از تو می پنداشتم.
من بودم اما گویی نبودن را باور کرده بودم.
و تو...
بودی و من بودنت را از یاد برده بودم...
شرم دارم... شرم.
از تو، حضورت، عشقت، سکوتت، صبرت، خدایی ات،...
شرم دارم... شرم.
ناناز چه گوید که در واژه بگنجد؟ که هیچ واژه ای او را یاری
نمی کند.
خدایی ات را به نگاهم باوراندی، ...خدای من!
تنها همین.
خدایا با تمام وجودت میخوامت و دوستت دارم
از همه دوستان عزیز میخوام برای بهبودی حال مامان من هم دعا کنن
من برای مادر شما دعا می کنم
امیدوارم سلامتی بدست بیاورد
سلام ناناز جونم ... خوبی ؟ممنون که به من سر زدی عزیزم .. نوشته هاتو دوست دارم بخونم برای اینکه خسته کننده نسیت..بعدشم فضای وبلاگتو خیلی دوست دارم .. اما علتشو نمیدونم ...
باور کن نمیخوام فقط تعریف کنم جدی میگم .. واقعا ...شاد باشی و پر انرژی..ان شاللله که حال مامانتم خوب شه ...
سلام ٬امیدوارم خوب باشین ٬ شما هم زیبا نوشتین ٬ ممنون که پیشم اومدی ٬ ما همدردیم... ٬ در پناه آسمان ... bye bye honey