تو مثِ یه گل سرخی ، توی باغ بی بهار
توی شهر شب گرفته مثل عطر تک سوار
تو مثِ یه شاکلیدی ، واسه قفل این قفس
بگو با منی همیشه تا نیفتم از نفس
به ســراغم تــو بیا
تو که مـحبوب منی
به اسیری که به تنهایی و خاک است درون
سری از لطف بزن
و به همــراه بیاور دو سه چــــیزی زیبــــــا :
یک چراغی از نـور
و کتابی از عشـــــــق
و دلــی روشن و شفاف ز مهر
و دری سوی خودت سوی خـدا
من نفس خداوند زنده را همه جا حس می کنم
من ، زنگ و فریاد بی صدای او را همه جا می شنوم
بلند می کند ، دور می کند روح مرا آن به همه آگاه
من ، زمزمه و نجوای بی کران او را همه جا ( می شنوم )
سلام نانازی عزیزم من اول شدم راستی خوش بحالت که صدای او را همه جا می شنوی کاشکی می شد منم این حس بهم دست می داد
راستی ممنونم که بهم سر زده بودی
زیبا را چه میشود گفت.
من هم صدایش را شنیدم و او می گفت بیا
باید راهی این جاده شوی تا بشنوی
سلام
مهیار پاسخگو در خدمت شماست
امشب در سر شوری دارم...
منتظرم به روز بشه وبلاگتون
انتظار ..........
سلام دوست من امید وارم همیشه موفق باشی.
نوشته هات خیلی زیباست.
از اینکه دوست خوبی مثل شما دارم خیلی خوشحالم.
در پناه حق موفق و پیروز باشی.
سلام... منم اومدم نظر بدم ... جا برای منم هست ؟؟؟؟ ناناز جون وبلاگ قشنگی داری ؟ چرا امروز مطلب ننوشتی ؟؟؟ اشکال نداره همون قبلیا رو میخونم ... شاد باشی و پر انرژی... وقت کردی به منم سر بزن .. خوشحال میشم