وقتی سیل اشک ازآسمان ابری دلم به چشمانم می ریزد ۰۰۰
نمیدانی چگونه محتاجم به دستانت ، که پناهی شود تا ویرانم نکند روزگار بیکسی،
زیر رگبار ملامت و سرزنشهای تو می شکنم و تشنه تر از همیشه نگاه پر مهرت را
طلب می کنم ۰۰۰
مرا از دیروزم مپرس که امروزم رنگ تو دارد و فردایم بی تو آخرین فصل عمرم ۰۰۰
ببین معمای پیچیده ی خیال تو سخت و سنگی نیست ۰۰۰
باغبان عشق و محبت، باران باش و ببار
آفتاب باش و بتاب
که این گل تا همیشه محتاج دستان نوازشگر توست ۰۰۰
باغبان زندگی ، گل هر روز با اشک محبت را اینگونه هجی می کند
م ( من و تو ) ح ( حامی و یاور ) ب ( با هم و برای هم ) ت ، تا همیشه تا ابد
آن را که به من راه نشان داد ، بیــــابید
آن را که به من درد عطا کرد، بیـــــابید
من واژه مانوس به بیـــــداد و فغــــــــانم
آن را که ز من عشـــق حذر کرد ، بیابیـد
من در قفســـــم مانـده ز بیــــداد زمانــــم
قفل قفســـــم آنــکه کنــد بـاز بیـــــابیــــد
هر نیمه شبــــــم یار به رویــای تو گشتــن
آن کـــس که مـــرا یـــار صـدا کرد بیابید
در هر سحــــــرم خسته ز رویای شبانــه
آن کس که مـــرا خواب ربودست بیابــــید
حرف و سخنم قصه ز بیداد و فغان است
آن قصه و آن راوی و آن را که دچار است بیابید
من در طلبت قصه ز بیداد سرودم
آن را که کند داد ز بیداد بیابید
من در همگان همچو بهاران به ترانه
آن را که تماشاگراین فصل خزان است بیابید